شرمنده اهل امید نیستم امید شهری بود که سوزوندنش گفتن اهالیش مفید نیستن نمی ارزه جون کندنش خاکی بود دوزار دهشی هرچی بود بوی مامان داشت بابا شکسته بود اما شکست نخورده بود هنوز توان داشت عصر طلایی این و اون نبود سختی بود نون نبود هنوز رو بود اونقد که سود بده کار مملکت شیرای پیر گرگای جوون جون ارزون آرزو گرون آینده یعنی فردا پاشی پنجره های خونه سالم باشن شب چشای کارگر پدر با صدای آژیر پاشن صف بربری شیر فاسد دلهره طعم تلخ چک داداش تخم دزدی غاز حامله از لای سفیدیای پرهاش پرخاش بود ولی مزه داش توی کوچه ی بچگی سنگ خوردن آسمون کوتاه بود آویزوون کامیونا شدن و مردن شست پات تو فوتبال بره از اجبار عشقش چپ پا شی شب تو لباس ملوان بخوابی و صب تو شورت آلمان پاشی داغ خشخاشی مث پوست بدن اولین دختر اولین گناه بوسه خوردن سیبای کوچیک کوثر تو حیات یادت میاد نامه های عاشقانه ی یه نیمچه شاعر شرور و عصبانی تعبیر معلمی که دوسش داشتم آقای قربانی آب و باز کرد و دندون مصنوعی و انداخت توی لیوان دارایی واقعیش اون بود از زندگی ساخت ایران باز نشست تا باز نشستگی فرجی کنی توی قرضاش باز نشد چشاش و گره هاش جا مونده ازقلب قرصاش چرا گریم گرفت گیرم لنگ پنجاه تومنی تو هم واسه شام چرا گریم نگیره وقتی دستم بسته است و بازه چشام شرمنده اهل امید نیستم امید شهری بود که نفس نداشت خفگی رنگ سبز سپاهی بود که واسه جوونی هوس نذاشت من قرآن و خوب بلدم حافظ نیستم اما از حفظم قرار بود که پشتم باشه و تحلیل برم توش بکنه حفظم ولی لذت توی شعره که تخریب هم روح و هم جسممه شاهین، دو شاه شکست خورده ی درونم روی اسممه تو مسیر تبعیدم خانی کردم تا شاه شم حق با من بود تو این انتخاب سخت رضا یا میرزاشم نه؟ یا سرمو بزنه شاه یا شاه شمو سر بزنم من هرچی بودم بنده ی ملتمس درگاه نشدمو پاشمو در بزنم بچگی کردم و پاش موندم بزرگی به بزرگ سالی که نیس گفتن: به کجا رسیدی؟ موندم به یه قلب ریش به چشای خیس نه هنر سیاست و فلسفه بازی زشتی که بچه جاش نیست همسن انقلابی ام که شبیه هیچکدوم از بچه هاش نیست مث اون پدر شهید که یه لنگه کفش میراث بچشه تو خیالم هنوز جنگه و نگرانم پسرم کفش پاش نیست بوی کافور و گلاب پاهای سرد سردخونه آخر خط بوی ناجور کباب پاهای زرد ترکیده ی ممد قاتل نصف شهر موتور بود و نصف دیگه روو عرق و مواد تو دریا می شد غرق شی یا تو رویای یه زندگی شاد به کجا رسیدم به پشت سبیلام به دیسک و سیاتیک و بواسیر به یه چشم خون به شهر ناامید به مرگ تنهایی تو تبعید ترسیدم باد می بره آدمو می برّه آدم میترسیدمت آینده چاه شه نباشیم یا اینکه بمیریم و دوباره توی این زندگی شوم پاشیم بلعیدم آب و نفس نکشیدم تا قایق حراست رد نشه ماهی تو تور من ماهیگیر تو تور خدا